نصفِ شبی یه لحظه احساس کردم نفسم با? نمیاد و دارم خفه میشم ! جد و آبادم اومد جلو چشم ، افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن ، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم ! یکم که تونستم نفس بکشم ، نگا با? سرم کردم ، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده همینجوری ، مات و خواب زده ، پرسیدم : چیه ؟! چی شده ؟! با خنده و خیلی ریلکس گفت : هیچی ندیدمت ، پام رفت رو گردنت ، بخواب بخواب??(ugh)(ugh)(ugh)
به نظرتون این وقت شب سازمان ایتام پذیرش داره ????????????????????????
تاریخ : سه شنبه 94/6/17 | 4:3 عصر | نویسنده : | نظرات ()